پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۴۴۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

به سرفه افتاد و فورا در را بست. پشت در نشسته و با نفس‌هایی که تنگ آمده بود، سعی داشت جلوی سرفه‌هایش را بگیرد. خودش را عقب کشید و به دیوار تکیه زد.
لیلی که سروصداها را شنیده بود، اخم به چهره نشاند و سمت اتاق نگاه کرد.
- مهمون دارین؟
نگاهی مضطرب بین فرحان و مادرش ردوبدل شد. فرحان با تک‌سرفه‌ای گفت:
- نه... یعنی آره. می‌دونید... ئه...
سمانه فورا مداخله کرد و گفت:
- دختر همسای

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاری

    00

    کاش ساغر زنده باشه😭

    ۱ سال پیش
  • مریم گلی

    00

    داستان داره خیلی هیجان انگیز میشه، خدا کنه طاها حقیقت رو بفهمه، ممنون از شما نگار جان

    ۱ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی و نظرات شما عزیزم.

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.