پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۲۲۸ روز پیش

به سرفه افتاد و فورا در را بست. پشت در نشسته و با نفس‌هایی که تنگ آمده بود، سعی داشت جلوی سرفه‌هایش را بگیرد. خودش را عقب کشید و به دیوار تکیه زد.
لیلی که سروصداها را شنیده بود، اخم به چهره نشاند و سمت اتاق نگاه کرد.
- مهمون دارین؟
نگاهی مضطرب بین فرحان و مادرش ردوبدل شد. فرحان با تک‌سرفه‌ای گفت:
- نه... یعنی آره. می‌دونید... ئه...
سمانه فورا مداخله کرد و گفت:
- دختر همسای

79
37,635 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاری

    00

    کاش ساغر زنده باشه😭

    ۸ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    داستان داره خیلی هیجان انگیز میشه، خدا کنه طاها حقیقت رو بفهمه، ممنون از شما نگار جان

    ۸ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی و نظرات شما عزیزم.

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید