مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۴۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
افرا یقهی فرحان را چنگ زد و عصبی گفت:
- دروغ نمیگم لعنتی... خودش بود. صداش هنوز تو گوشمه! حتی میتونم بگم اون عوضی اونروز چه لباسهایی پوشیده بود. وحشت اون لحظه، نگاه پر از نفرت و حقارتش، همهچیز یادمه...
فرحان با کلافگی دست دخترک را کنار زد و تشر زد:
- اصلا معلوم هست با خودت چند چندی؟ حرف حسابت چیه؟یه بار میگی ساغر مُرده، یه بار میگی لیلی تو گم شدنش نقش داشته؟ بالاخره گم شده
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
00نگار جان چرا این هفته پارت جدید نزاشتین ،چشم انتظاریم برای پارت های جذاب و بی نظیر تون