پارت شانزده :

انگار آب یخی روی سرم ریخته باشند شوکه گفتم:
-چرا؟
شروع به توضیح دادن کرد. قضیه مربوط به زن گم شده در تیمارستان بود.
سرم را تکان دادم و گفتم:
-یه آرامش بخش می خوام ، به کتایون بگو بیاره برام.
با خوشحالی گفت:
-کتایون همون پرستاره؟
جدی گفتم:
-چی شده سر و گوشت می جنبه نگهبان؟
اهم اهمی کرد و گفت:
-معلومه که نه، من آدم سر به زیر و خجولیم.
-کاملا مشخصه.
ان

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۲۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.