پارت پانزده

زمان ارسال : ۴۳۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

دختر جواب داد:
-سلین مالکی.
دیار سرش را تکان داد و تماس بعد از یک خداحافظی کوتاه به اتمام رسید.
هنوز کامل به آرامش نرسیده بود که این بار صدای تلفن روی میز بلند شد.
با خستگی دستش را جلو برد و تلفن را برداشت قبل از این که چیزی بگوید
منشی پذیرش با هول گفت:
-آقای احتشام دو مامور پلیس دارن میان دفترتون.
برای لحظه ای شوکه شد.
هنوز جوابی نداده بود که پشت سر هم در اتا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • کیمیا

    00

    دیار معلومه دوست داره مایا رو و به نظرم مقصر نیست در اومدن مایا به تیمارستان همه چی باید احتمالا زیر سر خانواده پویان باشه

    ۱۱ ماه پیش
  • ماریا

    00

    رمانتو خیلی دوست دارم🌹🥰😍 اما حیف که دیر به دیر پارت میزاری. من که انقدر دوست دارم 🥺🥺خب پارت بزار🥺🥺

    ۱ سال پیش
  • حدیث افشارمهر | نویسنده رمان

    چشم♥️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.