ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت چهل :
- حالش خوبه. نگران نباش.
سری تکان دادم و خواستم بروم که گفت:
- کجا؟
متعجب ایستادم و به او خیره شدم.
- میرم پیشش دیگه.
شانهای بالا انداخت.
- بردنش خونه خودشون. نیست اینجا.
وحشت زده تماماً به سمتش برگشتم.
- چرا؟ تو که گفتی خوبه!
روی زمین نشست که اتوماتیک من هم روی زمین نشستم.
- گفتم خوبه. نگفتم اینجا ست که. خودت که دیدی چجوری ضربه خورده. باید یک مدت از عما