ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت سی و ششم :
- گفتم که نمیشه دختر جون. الان وقت مناسبی نیست.
کلافه "ای بابا"ای گفتم و کتاب را بالا آوردم.
- منم گفتم امانتی دستم داره. بهش احتیاج داره. فردا روز اتفاقی افتاد من مقصر نیستمها. خودتون نذاشتید برم.
نگاهش از چشمانم سرید و به کتاب درون دستم دوخت. سری تکان داد و به حیاط عمارت اشاره کرد.
- خانزاده معمولا توی حیاط درس میخونن. توی آلاچیق پشت عمارته... در ضمن به هیچ وجه از سمت چپ نرو
Fafa
۳۰ ساله 10زن عمو چقد وحشیه... مریم بیچاره دلم سوخت واسش...آخرش سروناز سرش رو ب باد میده