پارت سی و ششم :

- گفتم که نمیشه دختر جون. الان وقت مناسبی نیست.
کلافه "ای بابا"ای گفتم و کتاب را بالا آوردم.
- منم گفتم امانتی دستم داره. بهش احتیاج داره. فردا روز اتفاقی افتاد من مقصر نیستم‌ها. خودتون نذاشتید برم.
نگاهش از چشمانم سرید و به کتاب درون دستم دوخت. سری تکان داد و به حیاط عمارت اشاره کرد.
- خان‌زاده معمولا توی حیاط درس میخونن. توی آلاچیق پشت عمارته... در ضمن به هیچ وجه از سمت چپ نرو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fafa

    ۳۰ ساله 10

    زن عمو چقد وحشیه... مریم بیچاره دلم سوخت واسش...آخرش سروناز سرش رو ب باد میده

    ۴ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    💔💔💔💔

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.