مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۴۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
فرحان برای لحظهای نگاه کفری و کلافهاش را به افرا دوخت و نفسی بیرون داد.
- حیف که طاها برام خیلی عزیزه وگرنه الان یه دندون تو دهنت نداشتی!
از جا برخاست و اتاق را ترک کرد. افرا زیر لب غرولند داشت:
- جرأتشو نداره، بهانهی طاها رو میاره. فکر کرده بچهخوشگله تهرونه... معلوم نیست تو اون کافهی خرابشده چقدر دخترا واسهش غشوضعف رفتن که اینجوری فاز خوشگلی گرفته، فکر میکنه خ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
بهاری
00باورم نمیشه لیلی باعث این اتفاقات بوده باشه🥲💔