پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۱۳۰۱ روز پیش

پشت در حمام ایستاد و دستش را به دیوار تکیه داد. سر روی دیوار گذاشت و پلک‌هایش را فشرد. دیدن اشک‌ها و التماس‌های عسل قلبش را می‌فشرد. قطرات آب از لا به لای موها و لباس‌های خیسش روی سرامیک‌ها می‌چکید. بغضش را قورت داد و با رخوت سمت اتاقش رفت. گرمکن و شلوار طوسی رنگ تن کرد و با حو
1393
277,491 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارا

    ۲۰ ساله 01

    دلم برای مهدخت خیلی میسوزه 😢😢😞😞💔💔

    ۳ سال پیش
  • نرگس

    40

    جز بزنه اونی که عکس مهدخت رو پخش کرد اگه پخش نکرده بود الان مهدخت بیچاره داشت زندگی خودشو میکرد

    ۴ سال پیش
  • نفس

    00

    خوبه ولی پارتش خیلی کوتاه بود😪

    ۴ سال پیش
  • حاتم

    21

    عالی ولی خیلی کوتاه بود نویسنده دست درد نکنه

    ۴ سال پیش
  • تی تی

    50

    واییی بیچاره عسل و مهدخت 😓😓😓😥😥😥😥😥😥

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 30

    عالییییی💜😍😘

    ۴ سال پیش
  • ایلین

    100

    فقد مهدخت و عسل اخ یکی رفیق ناباب یکی خانوادع ناباب

    ۴ سال پیش
  • ارغوان

    ۱۷ ساله 70

    لطفا یکم طولانی تر بنویس پارتارو اینجوری کوتاه اصن حال نمیده

    ۴ سال پیش
  • zeynab

    ۱۵ ساله 90

    عالی بود دلم برای همشون میسوزه🥺

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید