پارت بیست و دوم

زمان ارسال : ۱۳۰۰ روز پیش

پریدخت روبروی خواهرش نشست و آرایش را شروع کرد. چیزی نگذشته بود که مائده و جمال برگشتند. مهدخت که صدایشان را شنید، از جا پرید و مضطرب گفت:
- اومدن، باید برم!
پریدخت دستش را کشید و او را نشاند، تشر زد:
- بشین ببینم، بذار کارم تموم بشه. نمیمیره که دو دقیقه تحمل کنه.
- ولی آ
1393
277,491 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نرگس

    00

    بازم خداروشکر که این آقای***ادمه وگرنه این مهدخت بیچاره چی میکشید

    ۴ سال پیش
  • دخی عاقل

    00

    وای به من بگید چطوری به مهدخت ....شده هنوز نمیدونم

    ۴ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان

    سلام عزیزم،***نشده، ازش عکس پخش شده توی مجازی و بین اهالی محل. عکس های بدون پوشش مناسب

    ۴ سال پیش
  • شایسته

    ۱۳ ساله 70

    اگ هممون ی داداش مث نوید داشتیم چی میشد؟؟؟والا خیلی باحالع

    ۴ سال پیش
  • هستی

    60

    مهران خیلی بده ولی لامصب این نوید خیلی خفنه🤩😍😍

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 20

    عالییییی💜😍😘

    ۴ سال پیش
  • آرام

    30

    مهران بدم میاد ازت ینی زندگی مهدخت چی بوده😥

    ۴ سال پیش
  • B

    60

    رمان جالب هست، فقط اگه پارت ها طولانی تر بود عالی میشد🌹

    ۴ سال پیش
  • نفس

    120

    چه داداش خوبی داره این نسیم منم همچین دادشی میخوام 🥺

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید