پارت پنجاه و چهارم :

همون‌جوری که انتظارش و داشتم، با ورود من بابا و سالار سکوت کردن! منم درست مثل خودشون، بدون این‌که به روی خودم بیارم با احتیاط رفتم سمت پشتی که درست کنار بابا بود تا بهش تکیه بدم.

- دیر کردی، مهرداد کجاست؟

همین که تکیه‌ام و به پشتی دادم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.