پارت پنجاه و سوم :

مونده بودم باید چی بگم. مینا هم مثل من حرفی نمی‌زد و به این طرف و اون طرف نگاه می‌کرد. دیدم اگه چیزی نگم تا صبح باید جلوی هم بایستیم و سکوت کنیم!

- شالت توی ماشینه، یادم بنداز بهت بدمش.

- باشه.

مینا دوباره با نگاه کردن به بارون خ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.