ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت سی و سوم :
«فصل دوم»
دوش حمام را بستم و حین پیچیدن حوله دور کمرم از حمام عمومی خدمتکاران خارج شدم.
- آخیش، چقدر خوبه سوگند... از خزینه خیلی بهتره.
روسری نخیام را از روی طاقچه برداشته و روی سرم کشیدم. حین خشک کردن صورتم سمت آینه رفتم که سوگند از دوش دیگری خارج شد و دستی به صورتش کشید.
- اره واقعا. خیلی خوبه!
نگاهی به صورت سرخ شدهام انداخته و بعد از درون بقچه، لباسهایی که عمو برای