پارت سی و دوم :

- گریه نکن سروناز. لطفا. مامان عصبی بود فقط... حساب سودا رو هم خودم بعدا میرسم.
دستی زیر چشم‌هایم کشیدم و آن یکی دستم را آرام از زیر دست مریم بیرون کشیدم و از جایم بلند شدم که سوگند هم با قیافه‌ای درهم از جا بلند شد.
- نمیخواد. ممنون.
سپس صندلی را سر جایش برگرداندم و بدون اینکه نگاهی به او و مریم بیاندازم از اتاق خارج شدم. در دل پوزخندی زدم" این هم از اولین روز زندگی در عمارتی که فکر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fafa

    ۳۰ ساله 10

    سودا چقدر بیشعوری...الیاس چقدر خوب و مودب... دلم گرفت برا سروناز

    ۴ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    🫠🫠🫠💔

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.