پارت هفتم :

به پرواز نرسیده بودم. پدرم از لحظه‌ای که آمده بود داشت داد و بیداد می‌کرد و به دایی صالح ناسزا می‌گفت. صورتش از شدّت عصبانیّت قرمز شده بود و پلک‌هایش می‌پرید. مادرم هم کم نمی‌آورد و مانند همیشه از برادرش دفاع می‌کرد. حداقل کاری که می‌توانست الان بکند این بود که کمی پدرم را آ

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • آسوده

    00

    قشنگه منتظر پارت بعدییم🙂

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنونم از همراهی و نظرتون💚

    ۱ سال پیش
  • سارا

    00

    سلام عالیه ،تاپارت بعدی من هزار بارفکروخیال کردم،جواب اون پیام میاد🤔دختره زنده هست🧐

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    با هم دیگه می‌خونیم ممنون از همراهی‌‌تون🥰😍🧡

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    00

    😍😍😍

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.