مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت دوم
زمان ارسال : ۴۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
- خیلی پر رنگه.
سپس دستمال را به دستش داد و دست به سینه به دخترک زل زد. ناخودآگاه بغضش گرفت. روز عقدش بود. باید یک فرقی با باقی افراد میکرد یا نه؟
اما هیچی نگفته و آرام رژ را کمرنگتر کرد.
- خوبه؟
بدون لحظهای پلک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الهام
00عالی