زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست و نهم
زمان ارسال : ۲۳۵ روز پیش
شاید واقعا دنبال ایوان میگشت، ایوانی که خودش را گم کرده بود و او میخواست پیدایش کند.
بد کرده بود... بدترین احساساتی که لاریسا تجربه کرد، از طرف او بود و بازیهای روانی که راه میانداخت اما او دلش به حال کسی که از همه بیچارهتر بود میسوخت.
کسی که میکشت و خودش هر روز و هر شب میمرد و عذاب میکشید.
مسیر زیادی را پیاده رفت...
هلن را باید پیدا میکرد؛ کسی که احساس میکرد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
کژال
00به نظر من ایوان ادم خوبیه و ممکنه که پدر و مادرش و حتی هلن باعث و بانی این اتفاقا باشن...
۸ ماه پیشریحانه
30چرا من ایوانو دوس دارم و به نظرم کارش درستهههه فک کنم اگه جای لاریسا بودم هیچ وقت اعتماد ایوان و نمیشکستم
۸ ماه پیشآتش
00اونجا که لاریسا گفت ده ساله دیگه هم نمیتونستیم پیدات کنیم انتظار داشتم ایوان بگه اگه نمی خواستم هیچوقت نمیتونستید پیدام کنید
۸ ماه پیشنفس
20پارت خیلی خوبی بود دست گلت درد نکنه
۸ ماه پیشمهسا
10وایی خدااا چی میشه آخرش ب ازدواج ختم نشهه من دلم نمیخواد ایوان ازدواج کنههه اما ی حسی بهم میگه همه چی از گور هلن بلند میشه
۸ ماه پیش
نهال
00عالی