پارت دویست و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۲۳۵ روز پیش

لاریسا کمی بدون حرف خیره‌اش شد، کمی رو شدن این واقعیت‌ها برایش سخت بود.
امروز چیزهای زیادی در مورد ایوان فهمیده بود و هضم همه این‌ها با هم برایش راحت نبود.
کمی سر جایش جابه جا شد.
- ببین من مطمئنم اون با یکی حرف می‌زد، به من گفت مامانم اینجا هست.
لوویس لبش را با زبان تر کرد.
- و تو فکر نمی‌کنی دروغ گفته باشه؟
- اون به آنابت می‌تونه دروغ بگه ولی برای من دلیلی نداشت. نم

727
380,356 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطی

    10

    بعد مدت ها اومدم و با خوندن هر پارت برگانم بیشتر از قبل ریخت 😧💔محشره این رمااان😍😍خسته نباشی آمنههههههه😃😍♥️

    ۸ ماه پیش
  • هانی

    00

    مرسیییی خسته نباشی ❤️🌹

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید