بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت و دوم :
پارچ را در دست گرفت و با خم کردنش، آب را درون لیوان ریخت. لیوان را برداشت و با نگاهی خیره به سوی ترور که زخمهایی بزرگ و کوچک صورتش را بیروح و خشن ساخته بودند، تختش را دور زد و کنارش، روی صندلی چوبیای نشست. آب را به لب خشک شدهاش نزدیک کرد و گذاشت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
تیسراتیل
00ممنون بابت پارگذاری،ولی نویسنده عزیز رمان اسلحه خودکشی رو دیگه ادامه نمیدید؟ دوستان کسی میدونه؟/