زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست و ششم
زمان ارسال : ۲۵۱ روز پیش
استفان کمی سکوت کرد.
میدانست هر حرکت نادرستش به ضرر خودش و به نفع ایوان تمام میشود.
- بازرس این پرونده...
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که در اتاق باز شد.
نگاه هر دویشان سمت در برگشت.
قامت لاریسا را میان در دیدند.
ایوان سرتا پایش را از نظر گذراند.
استفان اخمهایش را توی هم کشید، به هیچ وجه دوست نداشت که ایوان حتی نگاهش هم به لاریسا بیفتد.
از جایش بلند شد و به سم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
هانی
10ممنون خسته نباشی دمت گرم ❤️❤️