پارت صد و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۴۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه


ندیمه‌اش با صدای من سریع از جاش پرید و فقط بهم نگاه کرد که به همراه یاشار داخل اتاقش رفتم و ادامه دادم: ببرش، یه غذای دیگه بیار.
- ولی خانم...
یاشار اجازه نداد دیگه حرفی بزنه و با اشاره بهش فهموند تا بیرون بره. وقتی می خواست از کنارم رد بشه گوشه لباسش رو گرفتم و آروم زیر گوشش گفتم: همین رو پوره کن بیار. متوجه نمیشه، قبلا امتحان کردم.
با حرفم لبخندی بهم زد و سری به نشونه ی تشکر

4282
1,380,940 تعداد بازدید
2,259 تعداد نظر
166 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هانی

    00

    خوب

    ۱ سال پیش
  • ناردین زد

    00

    عالیه مرسی

    ۱ سال پیش
  • ملی

    ۱۷ ساله 03

    آیدین خیلی لوسه من از شخصیت ایاز خوشم میاد

    ۱ سال پیش
  • دلارام

    00

    بارت خیلی خوبی بود

    ۱ سال پیش
  • باران

    20

    تا اینکه و زهررررمارررررر

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    20

    جالب شدواینکه تقریباداره معلوم میشه چی به چی

    ۱ سال پیش
  • Fati

    32

    مطمئنم الان هم یاشار فقط در حال گول زدن ایدینه ن چیز دیگه ای اون فقط جایگاهشو میخواد و همه این محبت ها بازیه

    ۱ سال پیش
  • مزدور

    31

    آیدین بشکنه دستت که نمک نداره ...آیلی خانوم پس اون عمه من بود که باهات می شست تو حیاط غذا میخورد یا برات غیرتی میشد؟

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید