سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) به قلم نسترن قره داغی
پارت صد و بیست و هفتم
زمان ارسال : ۴۲۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
با تعجب سرجام برگشتم و فقط نگاهش کردم که اخم ریزی روی پیشونیاش نشوند و با صدایی که توش بغض بیداد میکرد گفت: من تنهایی میترسم.
اینا رو داشت به من میگفت یا خواب میدید؟
- مامان...
خواب بود، خواب خواب بود. داشت خواب مامانش رو میدید؟ چرا ازش میخواست تنهاش نذاره؟
یاد حرفی که آیاز بهم زده بود افتادم "مامانم اینجا خودکشی کرده...به خاطر من نه، به خاطر آیدین."
صدا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ناردین زد
00عالی