پیله جدایی به قلم زهرا باغشاهی (زرناز)
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۴۴۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
دستم و زدم به پهلوش و گفتم:
- ساحل من دلم برات تنگ نمیشه بگو چرا؟!
متعجب نگاهش و از پنجره بیرون گرفت و دوخت به من و گفت:
- نمیدونم دریا، از بس بی احساسی؛ ولی من دلم برات تنگ میشه.
با نیش باز گفتم:
- قول میدم اونجا هر روز بهت سر بزنم خب.
متوجه منظورم نشد که گفتم:
- بابا اونجا هم ساحل داره دیگه! میگم قول میدم هر روز با پاهای خوش تراشم روت راه برم چطوره؟
ساکت م