پارت هجده

زمان ارسال : ۱۳۰۴ روز پیش

مهدخت نگاهش را از بهزاد می‌دزدید و زیر لب آهسته خداحافظی کرد. از اتاق بیرون آمد و بیمارهایی که در سالن انتظار مطب بودند کنار گوش یکدیگر پچ پچ می‌کردند و نگاه‌های ملامت‌وار و تحقیرآمیزشان را به دخترک دوخته بودند. دیگر به این نگاه‌ها عادت کرده بود و بی‌توجه به آن‌ها از مطب بی
1393
277,477 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آتوس

    10

    هعییییییی مهدخت بیچاره . احساسشو کاملا درک می کنم . اینجور وقتا آدم حس اضافی بودن می کنه و دلش می خواد همه رو از شر خودش خلاص کنه .

    ۳ سال پیش
  • نرگس

    90

    وای خدا ینی روزی میشه که این مائده ضایع بشه همچین مهدخت جوابشو بده تا ادم بشه

    ۴ سال پیش
  • ستایش

    71

    اه اه از مائده متنفرممممممم😐

    ۴ سال پیش
  • حاتم

    120

    کی آدرس این مائده داره بذار برم خفش کنم

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 20

    عالییییی💜😍😘

    ۴ سال پیش
  • ..

    83

    وای بدبخت مهدخت 😪😪🥺😭😭😭

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید