طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نوزده
زمان ارسال : ۱۳۰۳ روز پیش
بهزاد وارد اتاق شد و مهدخت گوشهای سر به زیر ایستاده بود. آهسته سلام کرد و بهزاد با لبخند نرمی جواب داد. ظاهرش مثل همیشه بود، با همان کت و شلوار و عطر خوش همیشگی.
روی تشکچهی کنار اتاق نشست و به مهدخت اشاره کرد مقابلش بشیند. دخترک با طمانینه نشست. سکوت سنگینی در فضای اتاق حاک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نرگس
90وای خدا نکشه نوید رو خیلی باحاله کاش منم یه داداش مثل نوید داشتم🥺
۴ سال پیشنفس
40سلام من تازه دارم این رمانو می خونم خیلی خوبه فقط میشه بگین پارت ها ساعت چند ارسال میشه ممنون میشم 🌹🌹
۴ سال پیشحاتم
71وای***بهزاد چقدر بدبخته
۴ سال پیشتی تی
40عالیییی
۴ سال پیشارام
40دیدید گفتم. بهزاد عقدش میکنه. می گفتین نه
۴ سال پیش..
100بهزاد بابا عسله؟
۴ سال پیشهستی
190اگه خدا یه داداش مثل نوید بهم میداد دیگه غمی نداشتم😭 بچه ها مسافرتی که بهزاد میگه همون مرگشه 😭😭و اینکه من الان فهمیدم که مردم چجوری پشتمون حرف میزنند اول یه عضوی از خانواده یه چیزی میگه مثل پریدخت
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 80عالیییی💜😍😘
۴ سال پیش
آنیا
01دلم آش خواست 😞😭😭😭😭