پارت هفده :

فصل هشتم
از زبان سودا

از هیجان زیاد یه لحظه ام خواب به چشمام نیومده بود و کل دیشب داشتم به رفتنمون فکر میکردم
قبل از اینکه ساعتم زنگ بزنه، بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم و حاضر شدم... چمدونم رو بسته بودم و فقط مونده بود چند تا خرده ریز که بردارم

دفترچه ی خاطرات و قاب عکس خونوادگیمون رو از روی پاتختی برداشتم... عاشق این عکس بودم که چند سال پیش با آنا و آتا تو سفر شمال،

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.