سودا به قلم آزاده انصاری
پارت شانزده :
فصل هفتم
از زبان آروین
از وقتی پام رو تو دانشگاه گذاشته بودم و دخترای رنگارنگ رو با تیپ و سلایق مختلف دیده بودم، دلم بیشتر برای سودا پر میکشید... یسری دختر انگشت شمار بودن که برای جلب نظر پسرا هر کاری میکردن، درست برعکس سودا، که هیچ رقمه در باغ سبز به هیچ پسری نشون نمیداد... حتی به منی که پسر داییش بودم روی خوش نشون نمیداد... همین باعث شد یکمی از نگرانیم برای تهران رفتنش کم بشه ولی با
آرزوجلیلی
00عالی