پارت شانزده :

فصل هفتم
از زبان آروین
از وقتی پام رو تو دانشگاه گذاشته بودم و دخترای رنگارنگ رو با تیپ و سلایق مختلف دیده بودم، دلم بیشتر برای سودا پر میکشید... یسری دختر انگشت شمار بودن که برای جلب نظر پسرا هر کاری میکردن، درست برعکس سودا، که هیچ رقمه در باغ سبز به هیچ پسری نشون نمیداد... حتی به منی که پسر داییش بودم روی خوش نشون نمیداد... همین باعث شد یکمی از نگرانیم برای تهران رفتنش کم بشه ولی با

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آرزوجلیلی

    00

    عالی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.