زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست و چهارم
زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش
دستهایش میلرزید.
شیر آب را باز کرد و گردنش را با آب خیس کرد.
چشمهایش را چند لحظه بست.
امیدوار بود که ایوان بتواند فرار کند.
***
محله شلوغ، با دیدن ماشینهای سازمان، خالی شد.
هر کسی گوشهای خود را پنهان کرد و محلهشان دوباره بیجان شد.
بدون هیچ موجود زندهای!
به محض پیاده شدنشان بوی گند آشغالها توی مشامشان پیچید.
نیروها تمام محله را گرفت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ملیکا
00خیلی خوبه
۸ ماه پیشافرا
۱۷ ساله 00فک کنم عاشق ایوان شدم😁😍
۸ ماه پیشاتنا
10واییی نه ایوان دستگیر شددد😭😭😭 از لاریسا متنفرممم چندش عقده ای از نویسنده خواهش میکنم ایوان حال این لاریسای چندش و بگیره ولی جدا از اینا عاشق شخصیت ایوانمم😍😍😍
۸ ماه پیشداس شریف
30واقعا از صمیم قلب ناراحت میشم اگه رمانی که ۲ سال و خورده ای صبر کردم و با زرنیخ زندگی کردم تهش بد باشه..بد تموم شدن پایان زرنیخ .نه رمان زرنیخ...در ضمن آمنه خانم رمان زریان شروع میکنید؟در مورد چیه؟
۸ ماه پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
زریان اسمش عوض شده، رمان شروانو تو بخش آنلاین همون رمانه
۸ ماه پیش...
43نویسنده جون تو را خدا یه کار ی کن آخرش ایوان و لاریسا با هم باشن .🥹🥹 یه بار دیگه با رمان فوق العادت نشون دادی مثل همیشه عالی هستی.😉 منتظر رمان های بعدیت تو همین ژانر می مونم.😌🫡
۸ ماه پیش
کیمیا
00ایوان خلافکار و قاتلی بود که هم حق داشت و هم ناحق بود حرف هاش هم درست بود هم نبود گرچه اگه خودش نمی خواست عمرا دستیارش میکردن پلیس ها خودش دیگه خواست تموم شه معلوم بود