زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست و سوم
زمان ارسال : ۲۷۶ روز پیش
- آروم باش، تو به این چیزا فکر نکن.
همان لحظه صدای دویدن کسی آمد و صدایی که با ذوق لاریسا را صدا زد.
- مامان...
لاریسا اشکهایش را پاک کرد و به سمتش برگشت؛ ونسا خودش را توی بغلش انداخت و لاریسا او را محکم در آغوش کشید.
عمیق موهایش را بویید و روی صورتش بوسه نشاند.
چهقدر دلش برای دردانهاش تنگ شده بود.
روی موهایش دست میکشید و کنار گوشش از دلتنگیهایش و اینکه چهقدر د
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطی
00حس میکنم تهش زرنیخ همرو می کشه و فرار می کنه💔😐😂
۸ ماه پیشکژال
11منم دوست داشتم لاریسا پیش ایوان باشه
۹ ماه پیشکژال
42نمیدونم چرا من دوست داشتم لاریسا پیش ایوان بمونه و باهم زندگی کنن🥺
۹ ماه پیشهانی
10مرررسی خیلی ممنون❤️❤️
۹ ماه پیشبهاره جوون
52اصلا دلم نمیخاد ایوان عاشق انابت باشه ویا بخاطر اون از لاریسا بگذره هر چی شد فقط نویسنده پایانش بد نباشه لطفا و همچنین پایانش باز هم نباشه
۹ ماه پیش
سیتا
00من فکر میکنم ایوان اطراف خونه استفان هست استفان و ایلیا که رفتن میاد لاریسا رو بر می داره میره