مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۲۵۱ روز پیش
وارد اتاق که شد با دیدن افرا روی تخت، ابروهایش در هم گره خورد. سرم به دستش وصل بود و رنگپریده به نظر میرسید. آهسته لبهی تخت، کنار پاهای دخترک نشست. دستی را که آزاد بود، به آرامی نوازش کرد. متوجه لرزش پلکهای افرا شد؛ پس بیدار بود!
صدای زمختش سکوت اتاق را شکست.
- ببین با خودت چکار کردی... اگه فرار نمیکردی که اینجوری نمیشد. فکر کردی بهت آسیب میزنم؟ مثلا میومدی تو خونه، چکار
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فخری
00بسیار عالی