ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت شانزده
زمان ارسال : ۴۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 16 دقیقه
انگار یکی قلبم رو میون مشتش میگیره و تا میتونه میچلونه و فشارش میده و قلب داغونم، داغونتر میشه. یه دختر بچه! پس پدر و مادرش کجا بودن؟ کجا بودن که به داد دخترشون نرسیدن؟ لبهام میلرزه و به زحمت گردن میچرخونم و خفه و لرزون میپرسم:
-خوا... خواهرت چیشد؟
رگ کنار شقیقهش بیرون میزنه و صورتش رنگ خون میگیره. فکش جابهجا میشه و دست مشت شدهاش رو کنار پاهاش ن
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
سایت رو رفرش کن گلم
۱ سال پیشسارا
00سلام منم به این شیدامشکوکم،احساس میکنم از قبل این ماهرخ رو میسناشه
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
اینم ممکنه😬
۱ سال پیشاسرا
00حالادلمون به حالااینابایدبسوزیاازشون منتفربشیم
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
کدوما؟😂
۱ سال پیشزهرا
00میگم نکنه شیدا عاشق یکی از پسر عموهای ماهرخ بوده آخه یه جوری با اون رفتار میکند انگار اونا میشناسه شاید باباش پلیس بوده
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
نمیدونم ممکنه😬
۱ سال پیش
امیررضا
00رمانشو خیلی دوست دارم هیجان انگیزه فقط پارت های 17به بعدش برام نمیاد