ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت دوازده :
گردنش کج شده و روی شونهش افتاده. قلبم از فرط رعب و وحشت خودش رو به سینهم میکوبه و تنم به ارتعاش میفته. دستم رو بند در میکنم. شیدا بهخاطر این میگفت امروز روز منه؟ چشمهام تا آخرین درجهی ممکن گشاد شده و آواهای نامفهومی از ته گلوم خارج میشه. بهن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطی
00خیلی خوبه..باعث میشه رغبت پیدا کنی بری پارت بعدی رد بخونی و یه شبه تموم کنی