ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت یازده
زمان ارسال : ۴۷۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
بایگان دستپاچه میشه! اون یهبار فروپاشی سامیار رو دیده بود. نمیخواد باز هم همون روزها تکرار بشه! سرد و خشکتر از قبل:
-خب، رفیقی چیزی! شمارهشون رو نداری؟
چیزی توی ذهنش جرقه میزنه! شمارهی دوست صمیمی برادرش رو میگیره و بیطاقت از روی میز بلند میشه و دستش رو به کمرش میگیره. توی آتش بیخبر کم مونده بسوزه:
-آقا سامیار!
صدای ترسیدهی عباس، سامیار رو م
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
خیلی کم داره
۱ سال پیشثنا بانو
۳۰ ساله 00عالی بود عشقم ❤این هم از نواب بی نوا😕ای لندهورو نبود با همه بی شعوریش و بداخلاقیش خوشم ازش میاد😍😍
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
از نواب خوشت میاد؟
۱ سال پیشثنا بانو
۳۰ ساله 00خدا بدور مه دیگه آدم نبود که من از نواب خوشم بیاد😳منظورم ارتاشه ❤❤❤
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
از آداش خوشت میاد؟
۱ سال پیشنرگسی
00کیف میکنم که همچین بلایی سر نواب اومده🤭.. بی صبرانه منتظرم این نیم ساعت بگذره پارت بعدی بخونم
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
ای قربون ذوقت
۱ سال پیشزینب
۱۸ ساله 00برای من این رمانورایگان نمیاره بایداینترنتم بازباشه تا پارت هارونشون بده وبره قسمت بعدچیکارکنم؟
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
به پشتیبانی پیام بدید خوشگلم
۱ سال پیشسارا
00نازنین جونم راستی یه چیزی که ذهنمومشغول کرده،شماکامنت های ماروبرای اون فردی که زندگیش رو تعریف میکنه میخونبد؟لطفا جواب بدید؟
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
نه عشقم. دوست دارید بخونم؟
۱ سال پیشسارا
00اره خیلی دوست دارم😍😍 ببینم چه عکسالعملی نشون میده درمورد نظرهامون؟
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
چشم خوشگلم. اسکرین میفرستم براشون
۱ سال پیشسارا
00پس منتظر نظر ایشون هستم🥺😃😃
۱ سال پیشسارا
00اخیش دلم خنک شد یکم حقش همون خوردن سگاسه،بی غیرت ...بیچاره ماهرخ 😔🥺الان من دلم میخوادفردی که داره این زندگی رومیگه رو به روم بودتاشب برام تعریف میکردتامن زیاد حرص نخورم تاپارت بعدی،عالی کارت دختر🥰
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
الهی قربونت برم من
۱ سال پیشسما
۲۰ ساله 20ای نواب بی نوا کاش عقیمت می کردند بعد از درخت اویزونت می کردن🤬🤬🤬🤬 خدا کنه سامیار پیداش کنه دل تو دلم نیس ببینم ماهی چطور آزاد میشه🥲🥲
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
پس همراه ماه و پناه باش🥲
۱ سال پیشسما
۲۰ ساله 00هستم بنویس🥲🫂
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
قربون چشمات
۱ سال پیشزینب
۱۸ ساله 00رمان قشنگیه ببخشیدمیشه بدونم این اتفاق واسه سال چنده؟یعنی ؟؟۱۳
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
برمیگرده به ۱۳۸۵/۸۶
۱ سال پیشمهیا
00نمیدونم چرا از بهنام خوشم میاد ای بابا نکنه رو اینم کراش زدم🤔😂
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
ممکنه😂😂😂
۱ سال پیشآرامش
00نواب حقشه ولی ماهرخ عاقله قطعا و براش ناراحت نمیشه دیگه🤦🏻🥺ماهرخ تفلکی 🥺شیدا آدم بدی به نظر نمیاد انگار مجوره 🤷🏻شاید به دخترمون کمک کنه🥺مرسی عزیزم قلمت مستقیم می ره تو قلبم🤩❤️🥰😘خسته نباشی🌹🌹
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
شما هم مستقیم توی قلب من نشستی دختر😍🫀
۱ سال پیشزهرا
00به نظر من شیدا ماهی دوست دارد ولی بروز نمیده حتما سرنوشتش مثل ماهی بوده
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
باید ادامهشو بخونیم ببینیم چی میشه
۱ سال پیشنفس
00انتظار هرچیو داشتم جز اینکه نواب رو دستگیر کنن ب این زودیا ولی حقشه بنظرم بعد اینکه این همه بلا سر ماهرخم آورده
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
بیشتر از اینام حقشه
۱ سال پیشنرگس
00اگه واقعی خیلی غم انگیزه
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
متاسفانه همه چیزش واقعیه
۱ سال پیشریحان
10عالیه مرسی نویسنده جوون واقعا هم خودتو دوست دارم هم رمان جذابتو😍❤
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
منم عاااااشقتونم😍😍از ته دلم
۱ سال پیشاسرا
30اکه ماهرخ حالش برای نواب بسوزنادونه
۱ سال پیشنازنین مرادخانلو | نویسنده رمان
حققققق
۱ سال پیش
هـ
۲۵ ساله 00این رمان عاشقانه نیست اصلا ؟