زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت نود و ششم
زمان ارسال : ۴۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
از فضای باز حیاط گذشتم و به ورودی قصر رسیدم.
شهاب مچ دستم و گرفت و من و با خودش همراه کرد
- از من دور نشو. یه لبخندم محض احتیاط بزن. با این اخما نیومده همه بهت شک میکنن.
دامنم و گرفتم:
- باشه... یه لبخند زوری!
منحنیای به لبام دادم.
با چشم گشتم دنبالش... خدایا کجاست؟
زیرگوش شهاب لب زدم:
- نگین؟
- مخفیگاهه وضعیت و تحت کنترل داره. شنودت باهاته؟
هدست کنار گو
گیسو کمند
00رمان خوبیه ولی خیلی وقته دیگه طولانی شده بعضی از شخصیت ها دیگه یادمون نیس😐