خواهر خوانده به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۱۳۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
حسام روی صندلی راهروی کلانتری نشسته بود، با ابروهایی در هم تنیده؛ اخمآلود و سر به زیر چشم به زمین دوخته و غرق در فکر بود. حامد همراه برادرش سجاد که وکیل بود به کلانتری آمده و مقابل حسام با استرس و حرص قدم میزد. نگاهی چپ چپ به حسام انداخت و با غیظ ل ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آنیم
80آیییییییییییی جااااااااان یه عروسی توراهه فقط حسام بتونه دل ببنده خوب میشه مرسی نگار جون😊😘😘