پارت هشتم

زمان ارسال : ۴۵۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

صحنه ها یکی پس از دیگری پیش چشمم به نمایش در آمدند. دختری که به ظاهر من بودم و پسری که بی نهایت آشنا بود. با موهای تیره ی قهوه ای که یه ماگ مشکی به دست داشت. توی محوطه ی دانشگاه بودیم! اون...اون روانپزشک بود!
با شدت از خواب پریدم کمرم از تخت جدا شد و سیخ سرجایم نشستم. نفس زنان دستم را روی قلبم کشیدم و چتری هایم که به خاطر عرق به پیشانی ام چسبیده بودن را کنار زدم. هجوم خشم و نفرت را به یک باره

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    حدیث جونم فکر کنم کلی تحقیق کردی تا این رمانو با این جزئیات نوشتی آفرین خیلی خیلی خوب نوشتی من وقتی رمان هاتو میخونم حس میکنم اونجام این که دیگه جایی خودش داره انگار تک تک لحضه ها پیش مایا هستم

    ۹ ماه پیش
  • حدیث افشارمهر | نویسنده رمان

    خداروشکر خوشحالم از این بابت🥹🙏🏻

    ۹ ماه پیش
  • سونیا

    00

    برگام برم پارت بعدی هیجانی شد

    ۱۰ ماه پیش
  • کیمیا

    00

    به نظرم تقصیر دیار نیست که مایا به این وضع افتاده به نظرم سرنوشت این بوده که روبرو بشن باز و اینکه پویان و خانواده اش هم حتما تو این وضعیت تقصیر دارن حتما یه کاری کردن

    ۱۱ ماه پیش
  • زری

    00

    احتمالا

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.