مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۴۷۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
فرحان چشم ریز کرد و مردد پرسید:
- چیزی گفتی؟
افرا لپهایش را پرباد و خالی کرد. بیحوصله جواب داد:
- آره... گفتم حوصلهتو ندارم. قرار نبود اینجا رو یاد گرفتی، سیریش بشی هرروز بیای! من حرفی با تو ندارم، برو پی کارت!
- لج نکن دختر! بیا بشین حرفام مهمه.
سیگار را از لبانش فاصله داد. صدایش کمی بالا رفت و چشم درشت کرد:
- عجب گیری افتادم ها! منو تو چه صنمی با هم داریم که حرف مهم