بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و پنجاه و چهارم :
«دانای کل»
مانستر با خشم، فرمان را میان دستانش فشرد و زیر لب ناسزایی گفت. هر لحظه سرعتش بالاتر میرفت و به حدی رسیده بود که نمیتوانست تابلوها را درست بخواند. نمیدانست دقیقا کجاست اما در میان ماشینها لایی میکشید و گویا میخواست با این کار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما