مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۴۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فرحان متفکرانه نگاهش را به زمین دوخته بود و با خودش دودوتا چهارتا میکرد که سکوتش برای کدامیک نفع بیشتری دارد و برای کدامیک ضرر بیشتری؟! طاها را مقابل خودش دید و نگاهش را بالا گرفت. حواس طاها پی آن زخم نهچندان عمیق روی پهلوی فرحان بود، با سرانگشتان آهسته لمسش کرد و ابروهایش در هم رفت.
- شرمنده... بهخاطر من اینجوری شدی! جوابِ مادرتو چی میدی؟
فرحان لبخند زد و گفت:
- فداس
هانا
10خسته نباشی نگار خانم این رمان هم مثل بقیه رمانات حرف نداره قلمت بی نظیره