پارت دوم

زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش

دامن لباسش را جمع کرد، افسار را گرفت و با یک حرکت سوار اسب شد.

- و چرا فکر می‌کنن که من قراره پسر به دنیا بیارم؟

حرف‌هایش بی‌پرده بود و زانا خان با شرم نگاهش را دزدید و آرام گفت: چون تو تاقانه چهار برادری!

خنده عصبی کرد و افسار ر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید