مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل
زمان ارسال : ۲۸۰ روز پیش
افرا کنار دیوار نشست. نفسهایش از شدت عصبانیت عمیق و کشدار بود. تنش میلرزید و قلبش تند میتپید. سیگارش روی فرش مندرس آشپزخانه افتاده بود. خاکسترش آن را سوزانده بود و بدقوارهتر از قبل شده بود. فرحان سیگار را برداشت و داخل سطلآشغال کنار کابینت انداخت. نگاهی به چهرهی عصبی و درماندهی افرا انداخت. خانه کوچک بود و شنیدن پچپچ یاسی و غُرّش افرا کار سختی نبود. کمابیش فهمیده بود جریان
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.