پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۴۸۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

خوشبختانه بابا و مهتاب تو حیاط نبودن؛ اما همین‌که دروازه پشت سرم بسته شد مهرداد با نیش باز بهم گفت:

- برو که حکم اعدامت اومد!

- زهرمار! به جای این حرفا برو وسایلتو جمع کن.

- پشت تلفن مهربون‌تر بودی!

- حالا مهربون‌ترم می‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.