زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۴۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
"فصل سوم"
" من سرگرد نیستم! "
" چهل و هشت ساعت قبل " ۱۰:۵۰ pm
- بابام... درست تو اتاقک پایگاه ماهان کشته شد.
نگاه عمیق ملکی به کف اتاق دوخته شده:
- درسته!
- کی اون و کشت؟
نگاه شهاب از رو من سر خورد و به سرهنگ تلاقی کرد.
- نمیتونیم حدس بزنیم. ممکنه یکی از نیروهای ماهان بوده باشه.
احتمال بر اینه همون شخصی بوده که تماس گرفته و گزارش خطا داده.
شهاب:
- کارت اون
معصومه
00خیلی خوبه عالی ممنون از نویسنده قلمی فوق العاده داره ✍👌👌👌👌