سایه ی من به قلم زهرا باقری
پارت شانزده :
به محض خارج شدن از خونش یه نگاه به میلاد، بعد یه نگاه متعجبم به من انداخت و یهو بدون هیچ سلام و علیکی گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی؟!
عجب دورویی! این سوال و که من باید ازت بپرسم. تو دم باغستون چه غلطی میکردی آخه؟
برخلاف خودش، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نازنین زهرا
00ممنون بابت این رمان عالی 🩷