زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت هشتاد و سوم :
سوزش پلکام از سرخی چشمام گواه میده.
با شنیدن صدای داد و بیداد از بیرون نگاهی به ساعت مچیم انداختم.
اون قطره مزاحم و روندم و از جام بلند شدم.
پارچه رد کشیدم رو صورتم و پرونده رو انداختم تو کشو و بستمش.
دویدم طرف در.
با یه حرکت خودم و انداختم بیرون و دویدم رو پلههای خروج اضطراری.
پلهها رو سریع طی کردم.
صدای قدماشون جایی نزدیک بهم تو گوشامه.
آفتابگیر کلاه و
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فیونا
00دلم کبابه واسه شون🥺🥀🫀 نمی دونم چرا یهو این قدر واسه پارتی که قبلا هم خوندم احساساتی شدم🥲 من که نه... رخشا به فدای سام🤍