مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۴۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
فرحان پوزخندی تمسخرآمیز زد و گفت:
- برو بچهجون خودتو سیاه کن! طاها فقط سیوپنج سالشه! چجوری پدرخوندهی تویه؟
به آنی لبخندش را جمع کرد و تشر زد:
- واسه شنیدن این چرندیات جون عزیزمو قسم نخوردمها!
افرا اخم کرد و با لحنی تند و معترض گفت:
- کدوم چرند؟ دِ میگم پدرخوندمه! دهسال پیش مادرمو عقد کرد، صیغه موقت و اینا هم نه... عقد دائم! من اون موقع هشتساله بودم.
فرحان ک