زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست
زمان ارسال : ۳۰۱ روز پیش
عرق سردی روی کمرش نشست...
نفسش توی سینه حبس شد و تنها به ایوان زل زد.
ایوان بوی ترس را حس میکرد.
پوزخندی زد.
- جواب سوالم رو میخوام!
خودش جواب سوالش را میدانست...
آنابت با ترس آب دهانش را قورت داد.
با صدایی منقطع و مرتعش گفت: دنبال نامه!
اخمهای ایوان توی هم رفت.
چند لحظه همانطور نگاهش کرد.
حدسش را میزد.
با همان تماس صبح فهمیده بود که قضیه از چه
کیمیا
00طفلی آنابت بین عشقش و وجدانش گیر کرده واقعا دوست داره ایوان رو باید دید لو میده ایوان رو یا نه