خواهر خوانده به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۱۳۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
با رفتن حامد، دستی به صورتش کشید و نفسش را بیرون داد. موبایلش مدام زنگ میخورد. با دیدن تصویر هستی روی صفحهی گوشی، پوفی کشید و زیرلب گفت:« چه روز نحسی امروز...» با کلافگی تماس را وصل کرد، صدای شاداب هستی از پشت خط بلند شد:
- سلام داداشی، صبح ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Fateh
00عالیه