پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت هشتم :
چهل و شش تا دوربین…
فقط در یک طبقه…
هفده نگهبان بدون اسلحه…
چیزی در آن طبقه بود که از آن محافظت میکردند…
اما نمیتوانست شی باشد.چرا که از او میترسیدند
برای همین هم فقط از باتوم و شوکر استفاده
میکردند.
خیره به سقف سفید رنگ اتاق زل زده بودم
راهرویی که دیده بودم را مرور میکردم
چندین بار در ذهنم ان راهرو را تصور کردم
آن اتاق را…آن همه خون را…
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Najva
00تاادااداام... اینک نقش اصلیییییی وارد میشود.🔥🐍
۱ ماه پیشمرضیه
۲۶ ساله 00چه ورود هیجان انگیز وخفنی👏😌
۱ ماه پیشفیونا
00پکنههحلطصیژذنجحتلقثثزدپمح رستاکهععهههع🔫💀
۱ ماه پیشM
00رستاااککک😭
۱ ماه پیشHedi
00مثل همیشه بهترین قلمو داری
۱ ماه پیشshadi
00و بلههه رستاک وارد میشوددد
۱ ماه پیشسارای
10بسوز ادمیییییییننن
۳ ماه پیشFateme
20وای باورمم نمیشهع بالاخره به اون رستاک معروف رسیدممم
۴ ماه پیشD
00اووووووو رستاک وارد میشود
۴ ماه پیشالهه
40عررر قلبم رستاک
۵ ماه پیشM.h
20پس بلاخره از پیرانا رو نمایی شد😂😂
۶ ماه پیشریحان
30بالاخره کارام و راست و ریس کردم اومدم سراغ این عسل که بخونمش و رستاک واقعا راجبش کنجکاو بودم تو خیمه شب بازی مرسی مرجان
۷ ماه پیشریحانه
20وااایییی بالاخرههههه رستاااک:))))))
۱۰ ماه پیشنگین
10چجوری میشناسین مگه نیازه قبلش رمان دیگه هم بخونیم؟ من نمیشناسم رستاک کیه شماها ذوق کردین چرا🥺
۱ سال پیش
Mw
00وای قلبممم رستاکههههه بالاخره رسیدممم به رستاکککک دارم دیوونه میشممم