پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت هشتم
زمان ارسال : ۴۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
چهل و شش تا دوربین…
فقط در یک طبقه…
هفده نگهبان بدون اسلحه…
چیزی در آن طبقه بود که از آن محافظت میکردند…
اما نمیتوانست شی باشد.چرا که از او میترسیدند
برای همین هم فقط از باتوم و شوکر استفاده
میکردند.
خیره به سقف سفید رنگ اتاق زل زده بودم
راهرویی که دیده بودم را مرور میکردم
چندین بار در ذهنم ان راهرو را تصور کردم
آن اتاق را…آن همه خون را…
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Fateme
20وای باورمم نمیشهع بالاخره به اون رستاک معروف رسیدممم
۲ ماه پیشD
00اووووووو رستاک وارد میشود
۲ ماه پیشالهه
20عررر قلبم رستاک
۳ ماه پیشM.h
10پس بلاخره از پیرانا رو نمایی شد😂😂
۳ ماه پیشریحان
20بالاخره کارام و راست و ریس کردم اومدم سراغ این عسل که بخونمش و رستاک واقعا راجبش کنجکاو بودم تو خیمه شب بازی مرسی مرجان
۵ ماه پیشریحانه
10وااایییی بالاخرههههه رستاااک:))))))
۷ ماه پیشنگین
10چجوری میشناسین مگه نیازه قبلش رمان دیگه هم بخونیم؟ من نمیشناسم رستاک کیه شماها ذوق کردین چرا🥺
۱۱ ماه پیشHASTI
10بلاخره بعد ۳ سال رستاک اومد باورم نمیشهههه😍😍😂
۱۱ ماه پیشملیکا
10عالیه
۱۱ ماه پیشfate
10جییییییییییییغ
۱۱ ماه پیش
10دلم میخواد از هیجان موهامو بکنمممم
۱۱ ماه پیشp
10وایییی🥲😍
۱۱ ماه پیشLily
20وای بلاخره رستاککککککک....من همین امشب رمان رو خریدم و یه تیکه تا الان به جای خوندن فیزیک دارم پیرانا میخونم😭😭😭😭
۱۱ ماه پیشmali
۱۸ ساله 30هیچ کلمه ای نمیشه پیدا کرد که فوق العاده بودن خط به خط این رمان و توصیف کنه
۱ سال پیش
سارای
10بسوز ادمیییییییننن