پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت هفتم :
یک هفته از آمدنم به اتحادیه مثلث میگذشت.
هر روز در صلف اوپراتور های طبقات مختلف را میدیدم…
دسته دسته با یک رنگ لباس سرهمی
مثل مهدکودک بود…
تنها زرد آن بخش من بودم…
تنها در ازمایشگاه اجازه پوشیدن روپوش سفیدم را داشتم…
تنهاچیزی که ذهنم را در هم ریخته بود،این بود که چرا فقط من مربوط به بخش آزمایشگاهم؟
چه بلایی سر مابقی دستیار ها آمده بود!؟
استیون را دیدم، م
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Najva
00میمرد.
۱ ماه پیشFateme
10تا اینجا که عالی بوده
۴ ماه پیشالهه
21ولی کاش میمردا
۵ ماه پیشآوای مرگ
30خلاقیت مغزت منو ب اغما برده مرجانی
۶ ماه پیشاوای مرگ
۲۴ ساله 10تااینجا ک خوبع ولی میدونم تابیشتر پیش برم عالی ترمیشه
۶ ماه پیشآزاده
10خیلی جذاب بود تا اینجا
۱۱ ماه پیش.
30من منتظر روزی ام که کاتابات چاپ شن:)
۱ سال پیشHASTI
10عالی😍
۱ سال پیشریحانه
10🤯🤯
۱ سال پیشfate
10فقط برگام
۱ سال پیششمیم
10قشنگه
۱ سال پیشفاطمه
10عالیعع
۱ سال پیشرویا
10عالی
۱ سال پیشسانیا
70هر پارت عجیب تر از پارت دیگه تقریبا دارم ارور میدم که چرا هیچی نمیفهمم
۲ سال پیشHana
80گیمیپثچثپثپثمم مغزم مغزم مغزممممممم عرررر به یگان حق میدم بعد هر پارت مرجانو مجبور کنه پارت جدید بنویسه😂💔
۲ سال پیش
Najva
01اگر میکرد من هم با او میمردم.اگه لحظه ی دیگه ای بود معنی عاشقانه تری داشت.😂❤️